یکی از همکاران خوش ذوق ما در بیان که از شدت علاقه به آثار کهن پارسی، تقریبا نثر امروزی را فراموش کرده است مطالبی طنز گونه در قالب ادبیات کهن درباره بیان به رشته تحریر درآورده است. گرچه مخاطب اصلی این نوشته ها کسانی هستند که در شرکت بیان مشغول به کارند اما انتشار عمومی آنها نیز خالی از لطف نیست. قسمت های بعدی این نوشته ها در صفحه اصلی این وبلاگ منتشر نخواهند شد اما شما می توانید با مراجعه به بخش زندگی به سبک بیان آنها را دنبال کنید.
چون چند صباحی از ورود من به بیان بگذشت؛ باری بیان را مدیر، مر مرا بخواند رضی الله عنه و فرمود: تو را کتابت زندگی به سبک بیان چون باشد؟ گفتم باشد که سهل آید اگرچه مرا فهم نیایدگویش امروز این مردم و کتابت آن نتوانم به زبان ایشان کردن و نگاشتن نتوانم به کلام اینان نمودن... پس مدیر را رضا افتاد در کتابت به نثر اصیل و امر نمود به نبشتن اینها و اینها همین است که زندگی به سبک بیان است و این در تابستان بود غره شوال ماضی و من نگاشتن آغاز نمودم چنین. و بدین نبشتار و چنین گفتار که امروز از من بجای مانده، آنچه را در بیان گفتنی بود گفتم؛ و آنچه را نبود هِشتم؛ و بایسته ی مدیران را، چنین تصنیف نمودم و شایسته ی ایشان، کتاب کردم و دیگران را از آنچه بر بیان و اهلش برفت؛ خبر دادم که ذکر آن تا آخرِ روزگار بمانَد و از گزند فراموشی در امان مانَد! و من اینها برای هیچ نکردم الا که زندگانِ آیندگان، غور در احوال مردگان ما کنند؛ چه آنچه بر ما سخت برفت؛ برایشان سهل گردد و نام از بیان به نیکی ماند و از ایشان جز آنچه باید و شاید، یکی شنوده نشود. و مرا خدای عزت عزه، شهادت دهاد که آنچه ناگفتنی بود؛ از نامحرمان نگاه داشتم و جز به راست سخن نراندم وکتابتِ ناحق ننمودم. باشد که هر آنکه برخوانَد؛ به نیکی یاد کند چه از من و چه از دیگر بیانیان و چه از غیرِ ایشان!
... به نام خدای تعالی اسمه و جلت عظمته که تمام حمد مر او راست که در فطرت کاینات، به وزیر و مُشیر و مَعونت و مُظاهرت، محتاج نگشت و کمال شکر مر او را که اینترنت بدست مردم مغرب زمین آفرید و از ایشان برای راحت ما، کار کشید و زحمت ایشان داشت در اختراع کامیپوتر و لپ تاپ؛ و راحت ما قرار داد در استفاده از اینها؛ که در ساختن اش باس شدید است و در استفاده اش منفعت کثیر؛ و نفعهما اکثر من اثمهما و اثم این صناعت بیگانگان برطرف نمود. و تمام سپاس مر خدای را عزوجل که بنیان بیان بنا نمود بدست مدیر رضی الله عنه و در آن، از سادات و کبار و المپیادی و نخبه و برنامه نویس و گرافیستِ صورتگر و فنیِ صنعتگر گردآورد و خداوند بیان را، رویِ گشاده و دستِ دهنده و زور در بازو و زر در ترازو عنایت نمود تا وی، اهل بیان ازینها همه، منتقع کند که هر که را خدای نعمتی دهد؛ حاجت دیگری در دست او نهد و چون من اینها نگاشتم؛ بیمِ آن داشتم که مدیر انار الله برهانه، از من برنجیدی لیک نوشتم نه از آنکه من از وی کرامات دیده ام؛ که مدیر و بیان و این قوم همه بروندو مرا پیداست که روزگار چند مانده است اما سخنی راست بازمی نمایم و چنان دانم که خردمندان و آنان که روزگار دیده اند و امروز این را برخوانند؛ بر من، بدین چه نبشتم، عیبی نکنند که من ،آنچه نگاشتم از عهده آن بیرون توانم آمد و این اخبار از برای نصیحت مدیران است کثرالله امثالهم که نصیحت مدیران کسی کند که نه بیم سر دارد و نه امید زر؛ و این هر دومرا به دست خداست جل و اعلی. و اینها بدین سان دانم که در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال دیگر از بیانیان واقف نبود... و این لافی نیست که می زنم و در تاریخی که میکنم مداهنه نکنم و سخن نرانم که آن به تعصبی و تملقی و تزیدی کشد.
سلام
متن ادبی و زیبا و به روزی بود.......
تشکر
ادم های بی فکر که با هر واژه قلبی را اتش میزنند...
اینجا حکایتِ ساعت به وقت ادمیت خواب است هر روز تکرار میشود
و چقدر تلخ است...زندگی میان این مردم ناپسند...
تلخی ها کم نیست...
اینجا حکایت مفلسانی است که گمان کرده اند خدا را میشود با چرب زبانی خرید...
هر گونه که خود میپسندند هستند و این در مرام آدمیان نیست
**کم پنداشتن دیگران یک نوع حقارت درونی است ... بیماری مهلکی است خود بزرگ بینی
سبک نوشتنتونو دوس دارم
خوب بود
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.