همانگونه که احتمالاً از طریق فهرست وبلاگ نویسان برتر اطلاع پیداکردهاید، از طریق دوستان شهید مطلع شدیم که شهید محسن حججی عزیز، از کاربران فعال بلاگ بیان بودهاند. پس از بررسی، صحت این مطلب تأیید شد و مشخص شد که پست الکترونیک و شماره همراه ثبتشده در حساب کاربری متعلق به این شهید سرافراز و موجآفرین است. شهید حججی علاوه بر سایر فعالیتهای جهادی و فرهنگی، بهصورت گمنام درزمینه زنده نگهداشتن یاد شهیدان، بهخصوص شهید حاج احمد کاظمی در فضای مجازی نیز فعالیت داشته است.
به گفته آقای حمید خلیلی، از دوستان نزدیک شهید و مدیر موسسه فرهنگی شهید کاظمی، چند سال پیش این موسسه مستقل و مردمی به دلیل محدودیتهای مالی تصمیم میگیرد فعالیت در حوزه فضای مجازی را متوقف کند و صرفاً بر موضوع کتاب متمرکز شود. اما شهید حججی، در کنار ادامه فعالیت در موسسه، گروهی به نام گروه فرهنگی میثاق را برای فعالیت در حوزه مقابله با جنگ نرم در فضای مجازی شکل میدهد، گروهی که عملاً فقط متشکل از خود او بوده است و به ترغیب و تشویق سایرین برای فعالتر شدن در فضای مجازی میپرداخته و حتی خود، برای افراد متعددی وبلاگ و حساب کاربری ایجاد کرده بوده است.
شهید حججی باوجود وبلاگهای متعددی که برای شهدا و دوستانش ایجاد کرده بود، با نام خود وبلاگی ایجاد نکرده بود، اقدامی که معمولاً بسیاری از وبلاگ نویسان در ابتدا سعی میکنند انجام دهند و یا حداقل آدرس نام یا فامیل خود را رزرو کنند.
در پایان سه غزل در وصف این شهید غرورآفرین که افتخار سرودن آن در همان روزهای ابتدای شهادت قهرمانانهاش نصیب این حقیر شده است را از طرف همه کاربران عزیز بیان و همه همعهدان با محسن حججی، به پیشگاهش تقدیم میکنیم.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
با سپاس و احترام
علی قدیری
غزل اول
عطر اخلاص تو عالمگیر شد
گوشهای از نینوا تصویر شد
گرچه شمری بار دیگر شد پدید
باز هم خون برتر از شمشیر شد
میخروشید از نگاهت اقتدار
زین صلابت دشمنت تحقیر شد
حاجیان زلف خود اهدا میکنند
عاشقان را بذل سر، تقصیر شد
شام هجرانت سحر شد عاقبت
با گلویت خنجری درگیر شد
لحظة وصلی سراسر شور و عشق
در کدامین شب چنین تقدیر شد؟
مدعی پنداشت راهت شد تمام
راه و رسمت در جهان تکثیر شد
اینکه هر جا قطعهای از کربلا است
روز عاشورای تو تفسیر شد
عکس تو در قاب جانها جا گرفت
قلبهای مرده هم تسخیر شد
ای شفیع روز محشر، ای شهید
دست ما بردامنت زنجیر شد
یار غائب را سلام از ما رسان
وعدهی دیدار یاران دیر شد
غزل دوم
باید از خون غزلی ساخت و رفت
یا که بر مدعیان باخت و رفت
عاشقی مضطرب وصل تو بود
سر به دامان تو انداخت و رفت
چون وصال تو بهایش جان است
عمر خود را به تو «پرداخت» و رفت
باز چون قصه پروانه و شمع
حد این فاصله نشناخت و رفت
تا نگاهت به نگاهش پیچید
چه نجیبانه «سر انداخت» و رفت
پا به میدان بلای تو نهاد
گوی چوگان تو شد، تاخت و رفت
غزل سوم
باز هم صحبت از آن راز مگوست
سخن از میکدهای تو در توست
موج در موج خروشان شده اشک
همچو سیلی که روان درهرسوست
سِرّ سَر را نتوان کرد عیان
سربهمهر است پیامی که از اوست
رسم عشاق به هنگام وصال
بر زمین ریختن جام و سبوست
راه صدساله به یکشب طی شد
نوبت خنجر و رگهای گلوست
مدعی گرچه جسور است ولی
عاجز از معرکهای رو در روست
زلف یاران چه شکوهی دارد
چونکه پیچیده به دستان عدوست